به خاطر صدای خنده ی تو  و مهمان هایی که لنگه ی خودت هستند،مامانِ بیچاره صدای تلویزیون را زیاد می کند.

باور کن با هر خنده ات ، قلبم تیر می کشد..چشمانم را می بندم و یک نفس عمیق می کشم.شنیده ام خدا هرگز نا حقی نمی کند ولی این خنده حق تو نیست!

زمانی من جای تو و اقوام هرزه دلت،در آن اتاق می نشستم  و درس می خواندم.حالا تو ِ عوضی ناعادلانه همانجا نشسته ای و قهقهه می زنی..خدا الان دقیقا کجاست؟