6
اما می دانم فقط یک تن،
یک تن ِ رنجور را
طرد خواهم کرد
تن ِ تو
اما می دانم فقط یک تن،
یک تن ِ رنجور را
طرد خواهم کرد
تن ِ تو
نادر ِ جدایی نادر از سیمین
در جمع روبه صفتان مکّار
که ناهیدم بی گناه بود...
من لگد مال شدن قلب یک فرشته را زیر پای تو دیدم
در حضور تلخ ثانیه های هوسناک
که ناهیدم بی پناه بود...
نمی بخشم...دریای چشمان مادرم را لحظه ای به خیالِ هم خونی با تو، نمی بخشم
بدنامی تو را هم من به دوش می کشم
وقتی انگشت های سبابه
در پایکوبی غریبه ها هم به طرف من است
چگونه سنگینی چشم های درنده ی مردم را تاب بیاورم
و کمر خم نکنم
نگو که نمی دانی کدامین چین را
تو بر چهره ی ناهیدِ من حک کردی..
نه! نقاش خوبی نیستی
هنرمند را "عشق" باید
عشق!
تو زلال ترین چشمه ی نفرتی،پدر!
خاطرات زخمی آن روز ها،
کودکی ِ خسته ام را در گوشم فریاد می زند
اکنون من،سرشکسته تر از همیشه، نه بیشتر از تو
میان هجوم مرگ آور رویا های بی گناه
آرمیده ام و خیره به فرداها
با معصومیتِ تباه شده ام، هم بستر می شوم
و فقط گاهی امیدِ کور سویی،
خیالم را می نوازد...