خسته شدم از بس هر سال صدای تو را با زن های هرزه ی مختلف شنیدم.دیگر خسته شدم..بریدم..کی این کابوس لعنتی تمام می شود؟کی همه چیز مثل روز اول می شود؟ روز اول؟؟هه زندگی ما از روز اول همین بود!!چقدر طول می کشد تا بالاخره شبی بیاید که من راحت سرم را روی بالش بگذارم؟

دقیقا کی؟

وقتی بمیرم؟
وقتی بمیری؟

هر دو را قبول دارم.هر راهی که به پایان دادن این قصه ی شوم برود قبول است..

هرچقدر به ناهید می گویم از صدای تو متنفرم اما باز یادش می رود موقع تلفنی حرف زدن با تو ، کنار من نایستد،باز یادش می رود به حیاط برود.چرا باید با تو در این خانه شریک می شد که حالا مجبور باشیم با آمدن هر مشتری دروغگوی مرفه ِ کلاهبرداری،حضور نحس تو را هم تحمل کنیم؟

پدر لعنتی ِ پست ِ بی پدر مادر ِ من، تو الان دقیقا در اتاق من نشسته ای و با آن بدکاره می خندی.می فهمی؟

:(

خفه شو..